مبارزه طبقاتی در پیکار با استبداد، و مصوبات کنگره دهم راه کارگر

 

سخنرانی شهاب برهان در ایران سوسیالیست فوروم – 21  اکتبر ‏2005

 

متن زیر با تغییراتی نوشتاری از روی نوار پیاده  و اندکی کوتاه شده است

 

پیش از ورود به بحث اجازه می خواهم توضیحی را که لازم می دانم بدهم.

عنوان صحبت امروز به مصوبات کنگره دهم راه کارگر مربوط می شود. از این جهت من لازم می دانم در بدو صحبت هایم بگویم که هر چند که این موضوع در دستور است ولی من قصد ندارم از این تریبون عمومی طرفداران سوسیالیسم جهت  تبلیغ برای راه کارگر استفاده کنم. ما همه طرفداران سوسیالیسم و فعالین جنبش کارگری با انبوهی مسائل رو به رو هستیم که یا هرکدام برای آن ها پاسخ هائی داریم، یا به دنبال پاسخ هائی می گردیم. راه کارگر هم در این میان بعنوان بخشی از همین نیرو مسائلی را در برابر خودش می بیند و پاسخ هائی برای آن ها دارد که بخشی از آن ها در اسناد کنگره دهم اش منعکس اند. قصد من این نیست که در اینجا بطور مشخص یک یک این سه سند و ماده به ماده آن ها را به بحث بگذارم بلکه قصد من این است که آن مسائل اساسی و مهمی را که ما در برابر خودمان دیده ایم و تصور می کنیم که این ها نه فقط مسائل ما بلکه مسائل عموم فعالین کارگری، پیشروان جنبش کارگری و طرفداران سوسیالیسم هست، یا قاعدتاً باید باشد، با هم به بحث بگذاریم و روی آن ها تبادل نظر کنیم. این ها مسائل استراتژیک جنبش ما هستند که با تبادل نظر و همفکری باید برایشان پاسخ پیدا کنیم و پاسخ های موجود را تکمیل یا اصلاح کنیم. به این دلیل من یک رشته مسائل و سئوالاتی را که گمان می کنم علی القاعده باید دلمشغولی عمومی ما طرفداران سوسالیسم و فعالین جنبش کارگری باشد، مورد بحث قرار می دهم.

قطعاً همه موضوعاتی را که در این اسناد مطرح شده اند  نمی توانم در اینجا به بحث بگذارم بلکه سعی می کنم که رئوس و اهم مسائل را طرح بکنم چون فرصت کم است. پس می خواهم بگویم که نباید انتظار داشت در این یک جلسه چه از جانب من و چه از جانب شما – که امیدوارم در این بحث ها فعالانه مداخله کنید – همه حرف ها گفته بشود. صحبت در باره این مصوبات برای من بهانه ایست برای دعوت از همه شما و از همه رفقای فعال در جنبش کارگری و طرفدراران سوسیالیسم که برای راه انداختن یک دیالوگ خانوادگی و رفیقانه روی مسائلی که مسائل همه ماست، مسائل طبقه ماست، مشکلات روزمره و مسائل چشم انداز و افق رو به روی ماست، تبادل نظر و همفکری کنیم و امیدوار هستم که امشب مداخله فعال شما پاسخ مثبتی به این دعوت باشد و در آینده هم به شیوه های دیگر و حتا با پیشنهادات و ابتکارات شما به این دیالوگ ادامه بدهیم – صرفنطر از این که اسناد راه کارگر چه بوده است.

ما می توانیم در سایت راه کارگر ستونی را باز کنیم تا شما اگر روی این اسناد یا روی صحبت های امشب من حرف و انتقادی  یا پرسشی دارید بنویسید و بفرستید ما آن ها را درج می کنیم و پاسخ هم می دهیم. حتا خارج از چهارچوب بحث های امشب یا اسناد راه کارگر، مسائل و راه حل هائی که به فکرتان می رسد را بفرستید درج کنیم و بحث کنیم. ما از هرنوع پیشنهاد و ابتکاری برای این که در این شرائط که طبقه کارگر فعال است و جنبش کارگری به این نوع فعالیت های فکری و سیاسی هماهنگ بین ما ها نیازمند است، بتوانیم دست در دست هم کارهائی را انجام بدهیم، استقبال می کنیم.

***

 

یک مسئله بزرگ امروز، موجودیت و دوام رژیم جمهوری اسلامی است. هر کس به دلیلی و به هر حال می خواهد از شر این رژیم خلاص بشود. ولی می بینیم که این رژیم هنوز جان سختی می کند و سر جایش است. " معمای" خلاصی از رژیم گوئی بالاخره هنوز پاسخی پیدا نکرده است. می بینیم که بر اساس چگونگی پاسخ با این مسأله صف آرائی هائی صورت می گیرد. یک عده از طریق طومار امضا کردن؛ یک عده از طریق دخیل بستن به آمریکا؛ یک عده از این طریق که آمریکا اسلحه هایشان را پس بدهد، ... هرجریانی بر حسب طینت طبقاتی خودش و منافعی که دارد دنبال راهی است. ما چه باید بکنیم؟ ما باید به دنبال چه راهی برای خلاصی از این رژیم باشیم؟ قطعاً باید  به دنبال راهی برای سرنگونی باشیم که به اهدافی که در مبارزه طبقاتی داریم پاسخ بدهد. در اینجا یک مسأله مطرح می شود: رابطه مبارزه  ضد استبدادی و مبارزه طبقاتی.

این کاملاً درست است که مبارزه ضد استبدادی یک مبارزه همگانی و فرا طبقاتی است؛ اما آیا مبارزه ضد استبدادی از مبارزه طبقاتی منفصل است؟

برخی می خواهند این را به ما بقبولانند و ما را وادار بکنند که از مبارزه طبقاتی دست بکشیم تا این مبارزه همگانی به فرجام برسد. اینان استدلال هائی هم دارند: می گویند مبارزه ضد استبدادی مبارزه ای طبقاتی نیست، برای مطالبات عمومی است؛ برای آزادی های سیاسی و شهروندی و حقوق مدنی است.  یا می گویند که خود طبقه کارگر ضرورتاً باید در مبارزه ضد استبدادی مشارکت فعال داشته باشد چرا که از هر کس دیگر به دموکراسی نیازمندتر است. یا استدلال می کنند که اصلاً برای آن که طبقه کارگر در راه منافع خودش و در آینده در جهت حاکمیت خودش حرکت بکند، در قدم اول باید استبداد را بعنوان مانع مقدم از سر راهش بردارد؛ باید به دموکراسی دست پیدا کند و فضای دموکراتیک برای حرکت اش پیدا کند. پس تقدم با مبارزه ضد استبدادی است و در این مبارزه طبقه کارگر باید منافع و مبارزه طبقاتی اش را به حاشیه براند تا  با غلبه بر استبداد، فضا برای مبارزه طبقاتی باز بشود.

در این استدلالات ذره ای حقانیت نیست. همین الان در ایران می بینیم که همین مبارزه جاری با استبداد، آشکارا یک مبارزه طبقاتی است. تمام اپوزیسیون رژیم در مبارزه با این حکومت دارند منافع طبقاتی خاص خودشان را تعقیب می کنند – چه اصلاح طلبان و چه طرفداران سرنگونی. اپوزیسیون بورژوائی، هم در مبارزه با  استبداد دینی، و هم در رقابت و مبارزه طیف های درونی خودش بر سر جایگزینی این حکومت، به دنبال منافع و امتیازات طبقاتی خودش است. اما همه این ها تلاش می کنند مسأله را برای مردم، فقط مسأله استبداد دینی جلوه بدهند، در حالی که برای خودشان مسأله مالکیت و ثروت در مبارزه با این حکومت مطرح است و فقط مسأله استبداد دینی نیست. اغلب این ها خودشان مستبد های باسابقه  یا مستبد های بالقوه ای هستند؛ با استبداد هم مسأله ای ندارند ولی تلاش شان این است که برای مردم  تمام مسأله را در استبداد مذهبی خلاصه کنند. تلاش می کنند توده های مردم را به مبارزه با استبداد دینی محدود کنند تا بتوانند از آن ها بعنوان گوشت دم توپ یا وسیله ای برای کنار زدن رژیم استفاده کنند و سوار بر دوش آنان به اهداف و آمال طبقاتی خودشان برسند.

اما این استبداد دینی، شکل دولت سرمایه داری است که در ایران حاکم است. مبارزه طبقات پائین با شکل استبدادی یک دولت سرمایه داری نمی تواند از مبارزه طبقاتی شان منفصل باشد. به همین دلیل هم هست که ما امروز علاوه بر مبارزات صرفاً ضد استبدادی، شاهد وجود جنبش های گسترده مطالباتی و اجتماعی هستیم. اما وجهی از مبارزه طبقاتی بورژوازی، خاموش نگهداشتن همین مبارزه طبقاتی پائینی ها علیه بالائی ها در متن پیکار با استبداد است. تلاش بورژوازی این است که همین جنبش های اجتماعی و مطالباتی را اگر زور اش برسد – که نمی رسد – خاموش کند، منفعل و تماشاگر نگهدارد؛ به حاشیه براند و نگذارد که مردم این مطالبات شان را در مبارزه ضد استبدادی وارد کنند.

اما برای ما مبارزه ضد استبدادی  از مبارزه طبقاتی جدا نیست. ما می گوئیم که برای سرنگون کردن چنین دولتی، تنها اهرم ضد استبدادی کافی نیست و باید مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان هرچه پرتوان تر شود.

ما به ضرورت مشارکت کارگران و زحمتکشان در پیکار با استبداد و برای آزادی های سیاسی و شهروندی تأکید داریم و آن را حیاتی و همچون اکسیژن برای زنده ماندن و پیشروی جنبش کارگری تلقی می کنیم؛ اما از طرف دیگر معتقدیم که مبارزه کارساز و قطعی با استبداد – و نه فقط با استبداد دینی بلکه با هر استبدادی -  و کسب آزادی، بدون قوام گرفتن مبارزه طبقاتی کارگران، بدون به میدان آمدن مزد و حقوق بگیران وجنبش های اجتماعی با مطالبات معیشتی و رفاهی و با خواسته های رادیکال آزادی خواهانه و برابری طلبانه شان امکان ناپذیر است. به این دلیل ما در پی آن هستیم که مبارزه با استبداد و برای آزادی با مداخله فعال طبقه کارگر و زحمتکشان و نیروهای مزد و حقوق بگیر و در متن مبارزه طبقاتی شان انجام بگیرد و آن ها پرچمدار این مبارزه بشوند.

***

 

چنین پاسخی به رابطه مبارزه با استبداد و مبارزه طبقاتی، تکلیف بسیاری از سئوالات دیگر را روشن می کند. از جمله این سئوال که رابطه مبارزه برای سرنگونی با مبارزه برای آلترناتیو یا دولت جایگزین چیست؟

آیا ما می خواهیم که استبداد سرنگون بشود و آلترناتیو سوسیالیستی جایش را بگیرد؛ یا این که می گوئیم نه، فعلاً برای طبقه کارگر زود است؛ فعلا آمادگی ندارد؛ اول باید یک حکومت بورژوائی قابل تحمل تر بیاید، مقداری گشایش ایجاد کند تا بعد نوبت به طبقه کارگر برسد؟

خیلی ها هستند که اسم خودشان را چپ یا حتا سوسیالیست می گذارند ولی معتقد اند که مبارزه برای آلترناتیو سوسیالیستی توّهم و خیالپردازی است. ما را حواله می دهند به این که ببینید وضع کارگران چقدر خراب است، چقدر درگیر نان شب اند، چقدر پراکنده اند، تشکل ندارند، وحدت ندارند. شما چطور می توانید تصور کنید که با طبقه کارگری در این موقعیت بشود آلترناتیو سوسیالیستی در برابر این رژیم درست کرد؟

ما معتقدیم که مبارزه برای سرنگونی و مبارزه برای جایگزینی پشت و روی یک سکه اند. آن ها را نمی شود از یکدیگر جدا کرد. همه فراکسیون های بورژوازی که با همدیگر رقیب هستند، در مبارزه با حکومت، آشکارا دارند آلترناتیو خودشان را مطرح می کنند، پلاتفرم و برنامه می دهند و حول آن یارگیری می کنند. آن ها یک لحظه هم این را کتمان نمی کنند که درگیری شان با حکومت – چه به شکل اصلاحات و چه سرنگونی - فقط برای این است که  آلترناتیو خودشان را سازمان بدهند. در این میان گویا فقط برای طبقات کارگر و زحمتکش زود است که در حین مبارزه با استبداد، به آلترناتیو خودشان بیاندیشند و برای آن تدارک ببینند! آن ها فقط باید برای به زیر کشیدن این حکومت مایه بگذارند، جانفشانی کنند اما اگر بخواهند برای جایگزینی حکومتی که به زیر می کشند آماده بشوند، گفته می شود برای شما زود است؛ شما ضعیف هستید، تشکل ندارید، عقب مانده هستید وغیره.

یک تناقض واقعی و عملی وجود دارد بین این که ما همه ضعف های طبقه کارگر را در وضعیت حاضر شاهدیم  و انکارشان نمی کنیم، اما با وجود این استراتژی مان در برابر جمهوری اسلامی را آلترناتیو سوسیالیستی – یعنی خودحکومتی اکثریت مزد و حقوق بگیر - تعیین می کنیم.  این تناقض را در ذهن ما می دانند و ما را متهم می کنند که لاهوتی هستیم و واقعیت ها را نمی بینیم. اما این تناقض در عینیت و در وضعیت است. ما این تناقض را چطور پاسخ می دهیم؟

من بلافاصله سئوالی را در برابر این منتقدین می گذارم. می گویم فرض کنیم که شما درست می گوئید؛ اما سوال من از شما این است : پس چه باید کرد؟

آن ها ناگزیر اند و هیچ راه دیگری ندارند بجز این که بگویند فعلاً باید برای یک آلترناتیو بورژوائی مبارزه کنیم. خیلی از این هائی که اسم خودشان را چپ یا حتا سوسیالیست می گذارند – بویژه چپ های خلقی – شرم یا ترس دارند از این که این پاسخ را به صراحت بدهند. شهامت اش را ندارند. اما پاسخ دیگری نمی توانند به این سئوال بدهند بجز این که چون طبقه کارگر ضعیف است، وظیفه ما تقویت بورژوازی و کمک به به قدرت رسیدن آن است. اسم چنین کسی را نمی شود سوسیالیست گذاشت. اگر ما بخواهیم برای ساختن آلترناتیو بورژوائی ناوه کشی کنیم، سوسیالیست نیستیم. طبقه ما هرچقدر هم ضعیف باشد، وظیفه ما هرگز ساختن آلترناتیو بورژوائی یا مشارکت در معماری آن نیست. معنای این که ما سوسیالیستیم اساساً این است که ما همیشه و در هر شرائطی و از جمله در برابر جمهوری اسلامی برای آلترناتیو سوسیالیستی مبارزه می کنیم. یعنی نمی خواهیم هیچ نوع حکومت بورژوائی از جمله نوع باصطلاح دموکراتیک اش روی کار بیاید. ماهمزمان با مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی با شکل گیری هر آلترناتیو بورژوائی بجای آن هم مبارزه می کنیم. ممکن است زورمان نرسد؛ این بحث دیگریست. این را  موازنه قوا تعیین خواهد کرد. ولی ما نمی گوئیم چون ضعیفیم پس برویم ناوه کش یک آلترناتیو بورژوائی بشویم. اگر ضعیفیم – که هستیم - و اگر موازنه قوا به سود ما نیست – که فعلاً نیست-  وظیفه ما تقویت خودمان و تغییر توازن قوا بسود طبقه مان در جریان مبارزه با استبداد است و نه تقویت بورژوازی به بهانه وجود استبداد. این که موفق می شویم یا نمی شویم که آلترناتیومان را در برابر جمهوری اسلامی قرار بدهیم، به خیلی عوامل وابسته است که اولی مبارزه مان در این راه است. ما هیچوقت نمی توانیم راهمان را بر اساس این که تا چه اندازه شانس موفقیت داریم انتخاب کنیم. ما راهمان را انتخاب می کنیم و در آن راه مبارزه می کنیم؛ و یکی از شرائط موفقیت دراین راه این است که اصلاً این راه را انتخاب کنیم!

به این دلیل است که ما تأکید داریم که در مبارزه با استبداد ما باید فقط روی نیروی اجتماعی خودمان تکیه کنیم.

***

اما اینجا به ما می گویند که طبقه کارگر در مبارزه با استبداد و برای دموکراسی تنها نیست. گوئی که ما می خواهیم طبقه کارگر به تنهائی و بدون در نظر گرفتن دیگر نیروهائی که علیه استبداد و در آزادی های سیاسی و شهروندی ذی نفع هستند حرکت کند! نه ما چنین فکری نداریم. ما خواهان همکاری طبقه کارگر با دیگر نیروهای مخالف استبداد و آزادی خواه  در امر سرنگونی رژیم هستیم. اما مسئله ای که ما در برابر خودمان می گذاریم این است که : نیروی اصلی سرنگونی کدام است؟

طرفداران سرنگونی جواب های مختلفی به سئوال دارند. یکی ممکن است بگوید ارتش رهائی بخش من است. یکی دیگر ممکن است بگوید حزب من قدرت را به دست می گیرد و بعد به توده های کارگر تفویض می کند. یکی فکر می کند آمریکا باید بیاید کلک رژیم را بکند. پاسخ ما چیست؟

از چپ ها یک دسته هستند ( چپ های داخل گیومه) که معتقد اند که چون مبارزه با استبداد یک مبارزه همگانی و فرا طبقاتی است پس همه با هم ( نه آن همه با همی که خمینی می گفت، بلکه همه نیروهای دموکرات با هم ) باید جمع بشویم اول استبداد را بیاندازیم تا بعد ...

ما معتقدیم که این جنبش های اجتماعی و در مرکزشان جنبش کارگری که الان در میدان مبارزه و بسیار فعال اند و پتانسیل فوق العاده عظیمی دارند، باید بعنوان نیروی اصلی سرنگونی در نظر گرفته شوند و به حاشیه مبارزات روشنفکران با استبداد رانده نشوند. ما قبول داریم که سرنگونی جمهوری اسلامی باید از طریق وحدت جنبش های سیاسی و جنبش های اجتماعی صورت بگیرد، اما ما بعنوان طرفداران سوسیالیسم باید بدانیم نیروی ما کدام است و در کجا ایستاده ایم. درست است که دانشجویان و روشنفکران حالا در صف مقدم مبارزه با استبداد هستند؛ درست است که نویسندگان و وکلا و روزنامه نگاران و هنرمندان هم دارند با استبداد مبارزه می کنند و ما آنان را نادیده نمی گیریم و به مبارزات شان اهمیت می دهیم، اما نیروی ما کدام است؟ سئوال را به این شکل مطرح می کنم : در امر سرنگونی، کار باکی؟ همکاری با کی؟

پاسخ صریح ما این است که نیروی ما کارگران و زحمتکشان و نیروهای هم سرنوشت با آن هاست و ما باید به این نیرو تکیه کنیم. این نیرو هم تنها نیست. به غیر از جنبش کارگری جنبش های اجتماعی دیگر مثل جنبش زنان، ملیت ها، جوانان، محیط زیست و غیره را داریم که گرایشات دموکراتیک و نیز ضد نئولیبرالیسم اقتصادی درون این جنبش ها نزدیک ترین متحد جنبش کارگری به حساب می آیند. مبارزه با نئولیبرالیسم اقتصادی  که بختک اش ایران را هم مثل همه جای دنیا گرفته، حلقه اتصال این جنبش ها با جنبش کارگری است. ما خواهان آن هستیم که این نیروها بر پایه مبارزه برای دموکراسی و علیه سیاست های نئولیبرالی با هم متحد بشوند. استراتژی ما سوسیالیست ها در برابر جمهوری اسلامی نباید ایجاد بلوک با بورژوازی " دموکرات " بلکه باید ایجاد بلوکی از گرایشات دموکراتیک و ضد نئولیبرالی جنبش های اجتماعی حول قطب آزادی خواه، برابری طلب و ضد سرمایه داری مزد و حقوق بگیران باشد. اگر مسأله مهم استراتژی در برابر جمهوری اسلامی و برای تعیین تکلیف با حال و آیند آن، مسأله گردآوری نیروست و هر جریانی به نوعی به این استراتژی پاسخ می دهد، استراتژی ما گردآوری چنین بلوکی است و نه بلوک مثلاً نیروهای جمهوری خواه و لائیک – چرا که مسأله ما فقط استبداد یا استبداد دینی نیست.

تاکتیک های ما هم طبعاً باید در خدمت شکل گیری چنین نیروئی باشند و نه در جهت تقویت بلوک با بورژوازی باصطلاح دموکرات در برابر رژیم به قیمت این که بلوک استراتژیک ما برای سرنگونی و جایگزینی در برابر بلوک بورژوازی و جمهوری اسلامی تضعیف بشود.

پس ما معتقد نیستیم که طبقه کارگر در مبارزه با استبداد تنهاست یا به تنهائی و بدون همکاری با دیگر نیروهای ضد استبداد و طالب آزادی باید عمل کند. ما همکاری با نیروهای دیگر را به لحاظ اصولی رد نمی کنیم؛ منتها قضیه را بهیچوجه اینطور نمی بینیم که گویا یک تکلیف و فریضه دموکراتیک است که حتما با این نیروها ائتلاف یا همکاری کنیم. باید ببینیم چرا باید همکاری کرد؛ با کدام نیرو و تحت چه شرائطی؟ همکاری های ما با دیگر نیروها باید در خدمت تقویت نیروهای استراتژیک مان باشد. اگر آن را تضعیف کند، همکاری موضوعیت ندارد – هرچند هم که ظاهر دموکراتیک داشته باشد و تقویت اردوی دموکراسی در برابر رژیم به نظر بیاید. پس ما ضرورت همکاری و ائتلاف را فقط از وجود استبداد در نمی آوریم و ضرورت آن را با نیازهای جنبش طبقاتی خودمان می سنجیم.

***

در ارتباط  با مسأله سرنگونی و رابطه مبارزه برای دموکراسی و مبارزه برای سوسیالیسم، موضوع دیگری هم هست که ما از سال ها پیش بر آن انگشت گذاشته و آن را بصورت سمبولیک جدائی میان مبارزه برای آزادی و مبارزه برای نان نامیده ایم.

یکی از دلائل عمده ای که این رژیم علی رغم شکنندگی اش هنوز بر سرپاست و یکی از دلائلی که مبارزه علیه آن قوام نمی گیرد این است که بین مبارزه برای آزادی و مبارزه برای نان شکاف هست. یک مبارزه ضد استبدادی و برای دموکراسی وجود دارد که بخش های معینی از جامعه آن را به پیش می برند؛ و یک مبارزه برای نان و معیشت و مطالبات رفاهی وجود دارد که خیلی در پی مبارزه برای آزادی نیست و بخش های دیگری از جامعه آن را به پیش می برند. سال هاست عملاً نوعی" تقسیم کار اجتماعی" برای مبارزه در این دو عرصه به وجود آمده است. گوئی این وظیفه دانشجویان و مطبوعاتیان و روشنفکران است که در گیر مبارزه سیاسی باشند و با استبداد و برای دموکراسی مبارزه کنند؛  و سهم کارگران و زحمتکشان هم این است که فقط برای خواسته های معیشتی مبارزه کنند و مداخله در مبارزه سیاسی در برابر استبداد کارآن ها نیست!

نسبت به این شکاف میان مبارزه برای نان و مبارزه برای آزادی، دو برداشت و دو راه حل دیده می شود. یک برداشت این است که این شکاف از عدم پیوند روشنفکرانی که برای آزادی مبارزه می کنند با کارگرانی که برای نان مبارزه می کنند ناشی شده است. راه حلی که ارائه می شود این است که دانشجویان را تشویق کنیم که با کارگران اعلام همبستگی کنند؛ بروند با آن ها در محلات و کارخانه ها تماس بگیرند؛ و متقابلآً کارگران هم از مبارزات دانشجویان حمایت کنند؛ برای همدیگر به خیابان بیاند. یعنی گویا با اتصال این دو بخش اجتماعی به یکدیگر، معضل شکاف میان مبارزه برای نان و مبارزه برای آزادی حل می شود. این یک درک پوپولیستی از شکاف یاد شده و یک راه حل پوپولیستی برای آن است.

باید تأکید کنم که چنین ارتباط و اتصالی بسیار ضروری است و باید برایش تلاش کرد. باید دانشجویان را به اتصال به جنبش کارگری و حمایت از جنبش کارگران کارخانه ها، پرستاران، معلمان و غیره؛ و متقابلاً این ها را هم به همبستگی با جنبش مترقی و دموکراتیک دانشجویان و روشنفکران تشویق کرد. ولی اگر در همین حد بمانیم، معنایش این می شود که آن تقسیم کار اجتماعی برای دو عرصه مبارزه برای آزادی و مبارزه برای نان را به رسمیت شناخته ایم و در اینصورت، شعارهای « کارگر، دانشجو، اتحاد! اتحاد!» و « دانشجو، کارگر، پیوندتان مبارک!» به شعارهائی پوپولیستی تبدیل می شوند.

ما ضمن این که به پیوند  مبارزاتی بخش های مختلف اجتماعی بسیار اهمیت می دهیم ولی اساس شکاف میان مبارزه برای آزادی و مبارزه برای نان را در عدم پیوند میان دانشجو و کارگر نمی بینیم بلکه این شکاف، در درون خود جنبش کارگری است. این شکاف از آنجاست که مبارزات کارگران و زحمتکشان فعلاً  عمدتاً در سطح صنفی و معیشتی است و هنوز به سطح سیاسی فرا نرفته است. از این کمبود درونی در جنبش مزد و حقوق بگیران است که عملاً مبارزه سیاسی و برای آزادی به روشنفکران منحصر شده است.

ما راه حل این شکاف را صرفاً در پیوند دانشجو و کارگر نمی بینیم بلکه در این می بینیم که مبارزات اقتصادی و سیاسی کارگران با هم پیوند بخورد. راه حل را در این می بینیم که مبارزه علیه استبداد، مبارزه برای آزادی های سیاسی و شهروندی، درونی ی مبارزات خود جنبش کارگری بشود. این یکی از ضعف های بزرگی است که جنبش کارگری فعلاً با آن رو به رو است.

لزوم و اهمیت اتصال جنبش کارگری با جنبش آزادی خواهانه اقشار دیگر در این است که یک جنبش یکپارچه در مقیاس ملی را علیه جمهوری اسلامی بسیج می کند و امکان محاصره رژیم در تمامی سطوح را فراهم می کند. ولی ازمیان رفتن شکاف میان جنبش نان و جنبش آزادی از طریق ارتقأ مبارزات اقتصادی مزد و حقوق بگیران به سطح مطالبات سیاسی ممکن شدنی است. درست است که فعلاً جنبش کارگری و روشنفکری است که پیشگام مبارزه برای آزادی است، اما خط ما این است که خود جنبش کارگری باید در صف مقدم این مبارزه قرار بگیرد و پرچمدار مبارزه با استبداد و برای آزادی بشود.